آیساآیسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

ماه مامان و بابا

تولد 6 سالگی

برای تولد 6 سالگیت یه تولد با تم توت فرنگی تو پیش دبستانی برات گرفتم یه تولد هم انشاالله به زودی تو خونه برات میگیرم عزیزدلم. اینام چند تا از عکس های تولدت تولدت مبارک آیسا جون ...
3 دی 1394

بدون عنوان

مامان مامان بیا ببین عروسکم " آبله پیاده " گرفته = آبله مرغون آسمون داره جرقه میزنه = رعد و برق الان هم که بابایی رفته بندر عباس برای ماموریت و تو هرشب میگی که با برنامه ایمو که یه برنامه تصویریه با بابا تماس بگیریم آخه دلم برای قیافه بابایی تنگ شده
11 شهريور 1394

نوروز 1394

اینم عکسای نوروز 1394 هم تو مدرسه و هم تو خونه، اولین عکس با حضور معلم عزیزتون خانم مدنی هست ...
14 فروردين 1394

برف...

بعد از مدتها برف دیدن برات خیلی لذت بخش بود.امسال (93) که تهران اصلا برف نیومد.ولی وقتی میرفتیم شمال ، امامزاده هاشم کلی برف اومده بود و میومد. خیلی ذوق کرده بودی و کلی برف بازی کردی. وقتی با گلوله برفی میزدیمت میگفتی: یا امام حسینه فتیر، یعنی چی خدا میدونه. تازه یه مدتم وقتی اتفاقی میوفتاد مثلا زمین میخوردی میگفتی: یا ابوالفضله امام حسینه امام خمینی اینم آیسا تو جنگل لاویج ...
14 فروردين 1394

حسنی نگو بلا بگو

عمه شیلا معلم تاتر مدرستونه که برای دهه فجر تاتر حسنی نگو بلا بگو رو باهاتون تمرین کرده و شما نقش راوی رو داشتی. بهترین دوستت که دائم قربون صدقه هم میرید پرینازه.پریناز هم نقش جوجه داشت ...
14 فروردين 1394

اولین روز مدرسه

چه ماهی بود مهر ماه، تو گریه، من گریه خیلی سخت گذشت عزیزم. کنار اومدن با محیط جدید و شلوغ خیلی برات سخت بود. من بعد از شبکاری تا ساعتها تو مدرسه و پشت در مدرسه مینشستم و بعضی اوقات هم اشک میریختم. هرشب از من میخواستی یه نامه برات بنویسم تا آرامش بگیری. چند تا از این نامه ها رو برات گذاشتم ...
14 فروردين 1394

حرفهای بامزه

این حرف هاتم مال اوایل 4 سالگیته گلم که توی یه سررسید یادداشت کرده بودم: مامان من یه کمرنگ میخوام = بیسکوییت رنگارنگ مامان داره صدای آمپولیس میاد، فکر کنم یه مریض توشه، خدا سلامت بهش بده، کمکش کنه، خدا رحمتش کنه!!! من دیشب یه کاکتوس دیدم = کابوس آیسا: مامانی من میخوام بخورمت،هامممم...خوردمت مامانی:پس دیگه هیچ کس نیست که کارهاتو بکنه، برات غذا بپزه... آیسا:ای واااااای...تفت کردم یه روز وسط راهرو پاهاتو باز کرده بودی و به من گفتی: برای رد شدن از اینجا باید اول از لایه من رد شی = از لای پای من رد شی فضینه = سفینه فراره بر قرار: وقتی میخواستی از دست من یا بابایی فرار کنی ...
14 مرداد 1393

تولد ماه مامان

سلام عزیز مامان دختر قشنگم خیلی از تولد چهار سالگیت گذشته ولی همت نکردم زودتر از این بشینم و خاطره اون شب و عکس هاش رو برات بذارم تا امشب.آخه مامان به خاطر تو یه شب در میون شبکاره و .... بگذریم از کار و خستگی نگیم گلم.من به خاطر تو هر کاری میکنم عشقم این که کاری نیست. جونم برات بگه امسال مامانی تصمیم گرفت برای شب تولد پرنسس کوچولوش فینگر فود درست کنه.آقا پوستمون کنده شد دیگه.چندین و چند نوع غذا و دسر و...ولی همه چی عالی بود.تم تولد امسالتم خودت انتخاب کرده بودی و تم سیندرلا بود       ...
2 تير 1393