آیساآیسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

ماه مامان و بابا

زبان گوسفندی

تو کتاب نگارش آیسا نوشته: سه جمله از زبان گوسفندان( مربوط به درس چوپان درستکار) بنویسید، آیسا اومده میگه آخه من که بلد زبون گوسفندی بلد نیستم.....چه جوری مثل اونا بگم و بنویسم؟؟!!!!!! ...
27 بهمن 1396

روش جدید معذرت خواهی

جدیدا وقتی از دستت عصبانی میشم جلوم نمیمونی و نگاهم نمیکنی، میری تو اتاقت و سریع میای یه برگه میزاری جلوم و دوباره میدوی و میری تو اتاقت و شاید چند دقیقه بعدش با یه برگه جدید بیای بیرون، بعد منتظر میمونی تا صدات کنم بیرون و بغلت کنم ...
2 دی 1396

بازم تولد

امسال چند تا تولد گرفتی هلو... آخریش تا این لحظه دیشب بود که با هستی همزمان خونه آقاجون اینا و شب یلدا گرفتیم...دوتا کیک کوچولو براتون گرفتیم و کلی رقصیدیم و خندیدیم.بازم میخوندی....امشب تولدمه تولد خودمه ...
1 دی 1396

پره تولدها...

امسال چند تا پره تولد داشتی عزیزدلم از یک هفته قبل از تولدت شروع کردی که: منو ببرید یه رستورانی....جایی....مثلا نزدیکه تولدمه ها....منو ببرید باغ وحش به خاطر تولدم....مامان نمیخوای یه کیک برای تولدم بپزی؟.... این کیکم که نگین جان برای سوپرایز کردنت گرفته بود....هنوزم میگی تولد اصلیم برگزار نشده ...
23 آذر 1396

حرفای قشنگ تو...

با این حرف زدنت کلی ما رو میخندونی عزیزدلم   مامان میخوام طعمش کنم : میخوام بچشم مادرآورده :مادرمرده اسهال نظر : اظهار نظر( یعنی این حرفت منو از خنده کشت ها... ) تولدتم نزدیکه....پوست منو کندی ...
13 آذر 1396

زود بزرگ نشو مادر...

  زود بزرگ نشو مادر. کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را ! زود بزرگ نشو فرزندم قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام . آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر. آرام آرام پیش برو گلم. آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت. آن سوی سن و سال خبری نیست . کودکی کن ، از ته دل بخند به اداهای ما که بر...
8 تير 1396

تدریس درس ک

تو مدرسه تدریس درس ک به عهده من و شما بود که از مدتها قبلش داشتیم برنامه ریزی میکردیم و اقدامات لازم رو انجام میدادیم،گیفتی که برای دوستات خریدیم نفری دو تا کش سر(کوچیک و بزرگ) بود،خوراکیمون شیر کاکایو و کیک بود و کلی هم کارت و پوستر و پاورپوینت و....درست کردیک که معلم مهربونت خانم علیزاده خیلی خوشش اومده بود،خودتم یه لباس محلی که مثلا دختر کرد شده بودی تن کرده بودی،شب قبلش از هیجان تا صبح نخوابیده بودی ...
26 بهمن 1395

کیف من مهمتره یا زجر تو

تو دختر شیطون خوب میدونی من رو پاهام و انگشتای پام خیلی حساسم و اصلا دوست ندارم پای کسی به پام بخوره ولی تو خیلی از این کار لذت میبری و وقتی من اعتراض میکنم میگی: کیف من مهمتره یا زجر تو....من و باباییم حسابی با این جمله از خجالتت در میایم یکی از حرفای دیگت اینه که وقتی کسی رو اذیت میکنی میگی: میخوام ذجرت دربیاد( البته این حرف مال سه سالگیته که الان هم دایم میگیش)       ...
26 بهمن 1395

تولد هفت سالگی

سلام عزیزم دوباره دارم از تو مینویسم،از شیطنت هات،از شیرین زبونیات،از.... بعضی وقتها حس میکنم دلم میخواد بنویسم به خاطر آینده خودم،برای روزایی که تو سرگرم زندگی خودتی و من دلم خیلی برات تنگ میشه...برای قهقهه هات و پشت سرهم سوال کردنات برای تولد امسالت تم السا رو انتخاب کرده بودی،دو تایی با هم کلی راجع بهش حرف زده بودیم و برنامه ریزی کرده بودیم ...
26 بهمن 1395