آیساآیسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

ماه مامان و بابا

دروغ

امروز برای اولین بار که امیدوارم آخرین بار هم باشه به من دروغ گفتی، نمیدونم چرا دارم این مطلب رو مینویسم ولی دوست دارم بدونی منم مثل تو ناراحت بودم، صبح قبل از رفتن به کلاس زبان آوین ازم اجازه گرفتی یه کم رژلب کمرنگ بزنی که منم اجازه دادم، عصر موقعی که اومدم دنبالت دیدم یه کم لبات قرمزه، بهت گفتم آیسا چطور رژلبت پاک نشده، گفتی دهنمو تا آخر باز کردم و غذا رو دهنم گذاشتم منم دقت نکردم و فقط گفتم واقعا؟؟ تو هم گفتی آره، دوباره پرسیدم به مامان که دروغ نمیگی؟؟ گفتی نه، تا اینکه جلوی در متوجه شدم تازه رژ زدی، عصبانی شدم و تو خونه گفتم کیفتو باز کن و رژ رو بده من، تو هم دادی، منم لهش کردم و انداختم تو سینک و بهت گفتم برو تو اتاقت و تا اجازه ند...
19 شهريور 1397

چپول نویسی

یه بازی که من و آیسا با هم انجام میدیم اینه که با دست چپ مینویسیم و کلی به دست خط هم میخندیم، البته اینبار بابایی هم تو بازی شرکت کرد ...
16 خرداد 1397

قبول باشه عزیزم

عزیزدل مامان، امشب شب ۲۷ رجبه و شب مبعث رسول الله، بابایی برای گرفتن شفا رفته حرم امام رضا، امشب خیلی بیتاب بودی و گریه میکردی و برای شفای بابایی دعا میکردی، ازم خواستی سجاده بندازیم و نماز بخونیم و دعا کنیم، امیدوارم خدا به دل کوچیکت نگاه کنه و به خاطر پاکی و مظلومیت تو بابا رو شفا بده( الهی آمین) ...
24 فروردين 1397