تولد 1 سالگی
بازم تولدت مبارک عشق من
مامان رو ببخش که اینقدر دیر به دیر می نویسم، باور کن اینقدر سرم شلوغه و دست تنهام ( تو این غربت) که وقتی تو می خوابی منم از خستگی قدرت حرکت ندارم. از صبح ساعت 6 بیدار می شیم، آماده می شیم و 2 تایی می ریم خونه پرستارت و بعد من می رم بیمارستان، ساعت 3 می یام دنبالت و وقتی ناهار می خوریم تو و بابایی استراحت می کنید و من می رم دانشگاه ( نه برای درس خوندن، برای درس دادن).شب هم که می رسم خودت حساب کن دیگه....
بازم ببخشید که تو این صفحه که مربوط به خاطره تولدت بود مامان گله و شکایت نوشت
داشتم می گفتم: چند روز پیش تولدت بود گلم و از اونجایی که ما اینجا تو بندرعباس کسی رو نداریم مامانی و بابایی برات کیک گرفتن و سه تایی رفتیم آتلیه. یه تولد کفش دوزکی گرفتیم، با رنگای قرمز و مشکی و یه کیک کفشدوزک خوشگل که پرسنل آتلیه اجازه ندادن بیاریمش خونه و دوباره عکس بگیریم. چون بعد از تموم شدن عکسا اذان داد و چون موقع افطار بود ( آخه ماه رمضانِ) همگی دلی از عذا درآوردن. 2-3 روز بعد از تولدتم که رفتیم تهران و خاله آرزو یه کیک برات خرید و یه تولد کوچولو برات گرفت.آخ که چقدر رقصیدی و خندیدی.اینم چند تا عکس از تولد تهران