آیساآیسا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

ماه مامان و بابا

سفر به داراب

1391/8/14 22:28
نویسنده : الهام
230 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان

2روز گذشته رو در داراب خونه یکی از دوستای بابایی بودیم.خیلی خوش گذشت، عمو ایمان و عمو رضا خیلی زحمت کشیدن، همینطور پدر و مادرشون که تو بهشون می گی خاله و عمو. جمعه شب ساعت 12 تو هی می گفتی من دامن بلند خیلی دوست دارم و از اونجایی که خاله خیاط ماهریه و خیلی هم مهمون نوازه همون موقع شروع کرد به دوختن یه لباس محلی و بلند مخصوص استان فارس، البته بنده خدا پارچه خوب و نوار برای لبه دامن نداشت و فقط می خواست دل تو رو شاد کنه گلم که البته موفق هم شد. تا 2 بعد از نیمه شب ئاشت می دوختش و تو اینقدر ذوق کرده بودی که همه فقط به حرکات تو نگاه می کردیم که ادای خرم سلطان رو در می آوردی و به بابایی می گفتی: سلطانم چیزی لازم نداری؟ و جلوش تعظیم می کردی و دستشو می بوسیدی. و البته ما هم از شادی تو شاد بودیم.حتما بعدا وقتی لباست تنتِ عکس می گیرم و میذارم. خلاصه عصر هم که رفته بودیم باغِ پرتقال و کلی عکس گرفتیم و یه جوجه و قارچ کبابی هم نوش جان کردیم. فرداش هم که تو از اول صبح بهونه لباس صورتیه و ساپورتت رو می گرفتی که خیلی دوستشون داری و حاضر نیستی هیچ لباسی رو بجز اونا تنت کنی و با هزار ترفند و قول وقسم لباس دیگه ای رو تنت کردم چون اونا رو شسته بودم و رفتیم روستا دیدن مادربزرگ عمو ایمان و اونجا منو مجبور کردی که دو تایی برای مادربزرگ شمالی برقصیم و اون بنده خدا هم کلی ذوق کرد و خندید.الهی من قربونت برم که هر جا پا می ذاری با خودت شادی و خنده می بری گل نازم. البته مثل همیشه کلی هم عکاسی کردی و از کفش دوزک های بته های لوبیا هم عکس گرفتی که اینجا می ذارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)