لورده
چند روز پیش داشتیم برای افطاری بابایی با هم دیگه شیرینی درست میکردیم که شما با صدایی رسا فرمودید: مامانی لطفا اون لورده رو بده من کار دارم ( که البته منظورتون وردنه بود ).
خاطره و جوک بعدی اینکه به طور ناگهانی از من سوال کردید: مامانی میدونی چرا دایی علی عینک میزنه؟ من گفتم چرا عزیزم؟ و شما فرمودید: چون چشماش برعکسه!!
به دلقک هم میگی قلتک
خونه مادربزرگ بودیم که داشتی تو اتاق برای دل خودت شعر میخوندی: تاب تاب عباسی، خدا منو نندازی، اگه خواستی بندازی خوب بنداز!! من گفتم نه مامانی اشتباه خوندی، باید میگفتی بغل بابایی بندازی، گفتی نه خودم میدونم، این آهنگ جدید بود!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی