سلام نفسم...
سلام دختر مامان، آره دختر مامان....
هفته پیش با بابایی رفتیم تهران، رفتیم سونو سه بعدی، وقتی روی تخت سونوگرافی دراز کشیده بودم و دکتر داشت سونو می کرد و گفت: به سلامتی بچتون دختره، اشک از چشمام سرازیر شد، آره عزیز دلم از خوشحالی گریه کردم، آخه از ته دل از خدا خواسته بودم بچم دختر باشه
من قربون اون قدمای پر خیر و برکتت بشم که از وقتی اسم تو، تو زندگیمون اومده بابایی 2 تا دانشگاه قبول شده.
دوستت دارم نفسم
88/7/3
بندرعباس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی