آیساآیسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

ماه مامان و بابا

تو چه جور پیرزنی هستی؟؟

نفسم.... یه سی دی باب اسفنجی داری که مال داداش مهدی بوده و داده به شما، تو این سی دی یه جاش باب اسفنجی میره از یه پیرهزن بستنی مجانی بگیره که بستنی از دست پیره زنه جدا نمیشه و باب بهش میگه " ولش کن دیگه تو چه جور پیره زنی هستی؟ "حالا این شده ورد زبون شما و همش به من و بابایی میگی" تو چه جور پیر زنی هستی؟"، فکر کن، به بابایی!!!!! آها، راستی به" بو " میگی " بوش "، اینم خیلی جالبه که تا یه بوی بدی میاد یا وقتی میبرمت دستشویی میگی " مامانی من از بوشِش خوشم نمیاد "، یا دستت رو اینور اونور میکنی میگی " دارم بوشاشو هول میدم اونور " جدیدا هم رفته بودیم خونه یکی از دوستامون که سگ داشتن، یه سگ کوچولوی نازنازی، و البته قبلش هم خونه یکی از دشمنامو...
15 مرداد 1392

لورده

چند روز پیش داشتیم برای افطاری بابایی با هم دیگه شیرینی درست میکردیم که شما با صدایی رسا فرمودید: مامانی لطفا اون لورده رو بده من کار دارم ( که البته منظورتون وردنه بود ). خاطره و جوک بعدی اینکه به طور ناگهانی از من سوال کردید: مامانی میدونی چرا دایی علی عینک میزنه؟ من گفتم چرا عزیزم؟ و شما فرمودید: چون چشماش برعکسه!! به دلقک هم میگی قلتک خونه مادربزرگ بودیم که داشتی تو اتاق برای دل خودت شعر میخوندی: تاب تاب عباسی، خدا منو نندازی، اگه خواستی بندازی خوب بنداز!! من گفتم نه مامانی اشتباه خوندی، باید میگفتی بغل بابایی بندازی، گفتی نه خودم میدونم، این آهنگ جدید بود!!
4 مرداد 1392

بیقرار بیقرار بیقرارتم....

سلام عزیز دلم تازه از تهران برگشتیم، ما دوتا تقریبا یک ماه تهران بودیم و بابایی هم 10 روز آخر به ما پیوست و با هم به عروسی پسرخاله بابایی، یعنی علی آقا رفتیم. البته آبجی نگین هم همراه ما بود، وقتی آخر شب دنبال ماشین عروس میرفتیم متاسفانه از قبل فکر موزیک توی ماشین رو نکرده بودیم و فلش آقاجون با اون آهنگای دهه 20 رو مجبور بودیم گوش کنیم ( سوسن و دلکش و....) به هر حال نگین جون بعد از کلی جستجو موفق شد یه آهنگ شاد پیدا کنه، بیقرار بیقرار بیقرارتم و..... خلاصه این آهنگ رو فکر کنم 10 باری گوش دادیم و نتیجش این شده که تو بعد از 15 روز هنوزم وقتی شادی همینو میخونی، تازه نکته انحرافیش اینه که چیزای دیگه ای رو هم جایگزینش میکنی، مثلا وقتی میگم : ...
28 تير 1392

تابستون و شمال

چند روز پیش شمال بودیم، آمل، که خیلی خوش گذشت، قراره بابایی هم که اومد دوباره بریم نکته مهم این سفر این بود که بالاخره موفق شدم برات پشمک گیر بیارم، خیلی وقت بود دلت میخواست و تا حالا هم تست نکرده بودی و اینم چند تا عکس         ...
10 تير 1392

تولدت مبارک داداش مهدی

دیشب تولد مهدی جون بود، باز هم یه تولد باب اسفنجی دیگه کیک و شیرینی ها همه هنر دست خودم بود، البته تعریف از خود نباشه مهدی جون هم کلی کادوی ورزشی دریافت نمودند و شما هم کلی رقصیدی و شادی نمودی البته ناگفته نمونه که خاله آرزو هم با یه رقص کردی جدید هممون رو غافلگیر کرد و البته خندوند اینم چند تا عکس از تولد داداش گلی   ...
10 تير 1392

به جان خدا

نمیدونم چرا تا حالا مساله به این مهمی رو ننوشتم " عجیبه، غریبه، یه معمای پیچیده " البته ما این مشکل رو از خیلی وقته که با شما داریم خانومی و البته خیلی هم داریم برای رفع کردنش تلاش میکنیم راستش روم نمیشه بگم ولی مجبورم، میفهمی مجبور نمی دونم چرا مامانی خیلی از حرفارو چپکی و به قول خودت چپرچولاق میگی، مثلا: آخ جوووون من باختم ( به جای من بردم) یوهووووووو من از پیتزا متنفرم ( به جای دوست دارم) بالا ( به جای پایین و بالعکس) عقب ( به جای جلو و بالعکس) من راست نمیگم ( به جای من راست میگم) بابا رفته چی فروش کنه ( به جای بابا رفته چی خرید کنه) بدون انگشتم چراغو خاموش کردم ( به جای با انگشتم چراغو خاموش کردم ) اگر یادم بیاد د...
4 خرداد 1392

موسیقی و گذرزمان

در گذر زمان آیسا هر چند وقت یکبار به یه آهنگ خاص گیر میدهد و تا سرحد جنون دیگران اون آهنگ رو گوش میدهد،300 بار، نه کم گفتم، بیشتر اونو گوش میده و این اتفاق بیشتر تو ماشین میوفته. به هر حال تا اونجایی که یادم میاد: بدو تولد که البته من خودم این آهنگ رو براش زیاد میذاشتم: همه چی آرومه ( حمید طالب زاده) 1 سالگی، تو که چشمات خیلی قشنگه ( مهرنوش ) 1/5 سالگی، چشم حتما خانوم عزیز ( سعید پانتر ) 2 سالگی، ملودی و سوسن خانوم ( آرش و بروبکس) 2/5 سالگی، بهترینی ( کامران و هومن ) 3 سالگی، قدرت دست شماست (بروبکس) در حال حاضر در حال گوش دادن به آهنگ قدرت دست شماست هستیم و اما جملات زیبا از آیسا: مامان من کاغذ رو چولوفته کردم = چروک کر...
4 خرداد 1392

روشهای کشف نشده

سلام دختر مامان میخوام از کشفیات تازت بنویسم، دیشب من داشتم ایمیلم رو چک میکردم که اومدم دیدم شما داری گیره های لباس رو دورتادور صندلیت میزنی،ازت پرسیدم چیکار میکنی مامان؟ میدونی چی جواب دادی؟ گفتی: میخوام صندلیم محکم بشه و دیگه تکون نخوره تا مثل آبجی نگین از روش نیوفتم( آخه من از این صندلی ها خیلی میترسم و چند بار هم برات تعریف کردم که نگین جون وقتی کوچیک بود رفت روی این صندلیا و از پشت افتاد و سرش شکست) اینم عکسش:     امروز صبح هم داشتی سرتو فشار میدادی که بهت گفتم چرا این کارو میکنی و شما فرمودید: میخوام خودمو مثل سامی کوچولو، کوچیک کنم!!! ...
27 ارديبهشت 1392

روز زن مبارک

بله بالاخره نوبت ما شد و روز زن فرا رسید، اما چی بگم براتون؟ بابایی شب اومد خونه و بعد از دادن هدیه قرار شد شام بریم رستوران که در همین لحظه شما پریدی وسط صحبت بابایی و گفتی: بابایی مگه شما به من نمیگی منم خانومم، زنم؟ پس بذارید من انتخاب کنم بریم شهر بازی........مَمَمَمَ.... شما جای من؟چی کار میکنید؟ ما که هرچی تلاش کردیم راضیش کنیم که امشب شبه ماست قبول نکرد که نکرد، ما هم رفتیم شهر بازی و آخر شب با تنی خسته رفتیم فست فود که اونجا هم مجبور شدیم به عشق باب اسفنجی همبرگر بخوریم. اینم چند تا عکس از شهر بازی تو این عکس میدونی چه اتفاقی افتاده؟ شکلات پیچ پیچی رو از سطح صافش کردی تو دهنت و از اونجایی که این دهن کوچیکتر از...
17 ارديبهشت 1392